گدا: آقا، بی زحمت دو هزار تومان بده به من ناهار بخورم. عابر: برو بابا! من خودم هنوز ناهار نخورده ام. گدا: عیب ندارد، پس چهار هزار تومان بده، ناهار مهمان من باش
farid
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 18:15
دو دیوانه در حیاط تیمارستان قدم می زدند. دیوانه اولی به تیر چراغ برق کوبید و گفت: هر چه در این خانه را می زنم، کسی جواب نمی دهد. دیوانه دومی گفت: عجیب است. چراغشان هم روشن است.
farid
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 18:13